تینای بهشتی من

تینام در بیمارستان

  منو آوردن بخش تینامو قبل من آورده بودن اما هنوز ندیده بودمش مامانم داد بغلم وای چقد کوچولو بود مامانم میگفت انگار کفشدوزک بغلته اصلاهم نمیتونست شیر بخوره بعد ما زنی به نام معصومه که تو عملم باهم بودیم آوردن اونم دختردار شده بود اما دختر اون اسراه هم بزرگ بود هم شیرزیاد میخوردمنم حسودی میکردم نصفه شب بود که مامان اسرا خوابش نمیبورد که میترسید بیان دخترشو عوض کنن ما هم میخندیدیم آخه کی حاضره بچه اشوعوض کنه آخه حتی هرچه قدرم زشت وکوچولو باشه ...
22 خرداد 1391
1